متفکر جمهوری ایران، استاد حسن رحیم پور ازغدی، در یکی از سخنرانیهایش در تلویزیون در مورد رابطهی انسان با حقیقت صحبت میکرد.
به گفتهی وی امروزه متفکران غربی معتقدند آدمی تعهدی نسبت به کشف حقیقت ندارد و به جای آن باید در زندگی به فکر کسب لذت و دستیابی به رفاه باشد. از طرفی گویا آن متفکرین مورد نقد استاد همچنین عقیده دارند که حقیقت امری نسبی است و بنابراین باز هم سزاوار احترام نیست.
استاد در پاسخ (میدانید که استاد ظاهراً دشمن آنهاست) سؤال تازهای را مطرح میکرد و میگفت کسب لذت بدون آگاهی از حقیقت پوچ است. او مدام میپرسید: خب، به لذت برسیم که چه؟ آخرش چه؟
و میدانید که استاد محترم بسان دیگر نظریه پردازان حکومت جمهوری انتظار دارد به همین سادگی نسخهی متفکرین غربی را در هم بپیچد و آنان را ضربه فنی کند!
اما جناب استاد! همه جای دنیا را شبیه به ایران خود نپندارید که در آن متکلم وحده هستید و کسی از شما بازخواست نمیکند. در همین مورد، آنها در مقابل سؤال شما، لذت را یک هدف غایی خواهند نامید که در پسش هدف دیگری نیست. آنها خواهند گفت: مگر وقتی میگویند: "بهشت"، کسی میپرسد: بهشت برای چه؟
اما گذشته از دیدگاههای استاد رحیم پور، باید توجه داشت که چنین توصیههایی در مورد حقیقت از سوی متفکران غربی عامل حکومت، در واقع روشی برای سرکوب بیشتر بشر است. بشری که در پی حقیقت نباشد، در پی کشف رازهای حکومت هم نیست و بدین وسیله خنثی میشود.
اما بشر همواره مشتاق به کشف حقیقت است و نمیتواند در این رابطه دست از کنجکاوی بکشد. همین طور زندگی بدون تلاش برای آگاهی از حقیقت همواره با نگرانی توأم است. ممکن است در پس حقیقت خطری نهفته باشد و بیاعتنایی نسبت به خطرات هم شرط عقل نیست.
به نظر میرسد آدمی اگر از تمام لذتها دست کشیده و همواره در تمنای آگاه شدن از حقیقت باشد، ضرر نکرده. چرا که حقیقت همواره او را تهدید میکند.